رمان ددی بی منطق من



نشستم روی صندلی و اشک می‌ریختم بغض گلوم و گرفته بود...داشت خفم میکرد...نامه رو باز کردم...
ویو نامه : آت عزیزم امیدوارم بدونی تقصیر من نبود که دعوا کردیم ...می‌دونی که طاقت دعوا با تو رو ندارم...پس میخوام دیگه تمومش کنم...لطفاً مراقب باش و رویا همون رو با کسی زندگی نکن...عاشقتم..
با خوندن نامه هق هق هام شروع شد...ا..اون میخواست..خ..خودکشی ک..کنه؟!...میخواد سر ی دعوای الکی منو تنها بزاره...گریه هام شدت گرفت که دکتر از اتاق اومد بیرون زود بلند شدم و رفتم سمتش..د...دکتر حالش چطوره؟!
دکتر : شرمنده هر کاری از دستمون میومد انجام دادیم
دیدگاه ها (۱۰)

رمان ددی بی منطق من

رمان ددی بی منطق من

رمان ددی بی منطق من

پارت بعد آپلود کنم؟!کمی تو خماری بمونیدفقط بگم پارت بعد هیون...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط