رمان ددی بی منطق من
p³
نشستم روی صندلی و اشک میریختم بغض گلوم و گرفته بود...داشت خفم میکرد...نامه رو باز کردم...
ویو نامه : آت عزیزم امیدوارم بدونی تقصیر من نبود که دعوا کردیم ...میدونی که طاقت دعوا با تو رو ندارم...پس میخوام دیگه تمومش کنم...لطفاً مراقب باش و رویا همون رو با کسی زندگی نکن...عاشقتم..
با خوندن نامه هق هق هام شروع شد...ا..اون میخواست..خ..خودکشی ک..کنه؟!...میخواد سر ی دعوای الکی منو تنها بزاره...گریه هام شدت گرفت که دکتر از اتاق اومد بیرون زود بلند شدم و رفتم سمتش..د...دکتر حالش چطوره؟!
دکتر : شرمنده هر کاری از دستمون میومد انجام دادیم
نشستم روی صندلی و اشک میریختم بغض گلوم و گرفته بود...داشت خفم میکرد...نامه رو باز کردم...
ویو نامه : آت عزیزم امیدوارم بدونی تقصیر من نبود که دعوا کردیم ...میدونی که طاقت دعوا با تو رو ندارم...پس میخوام دیگه تمومش کنم...لطفاً مراقب باش و رویا همون رو با کسی زندگی نکن...عاشقتم..
با خوندن نامه هق هق هام شروع شد...ا..اون میخواست..خ..خودکشی ک..کنه؟!...میخواد سر ی دعوای الکی منو تنها بزاره...گریه هام شدت گرفت که دکتر از اتاق اومد بیرون زود بلند شدم و رفتم سمتش..د...دکتر حالش چطوره؟!
دکتر : شرمنده هر کاری از دستمون میومد انجام دادیم
- ۴.۸k
- ۰۶ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط